صندوقچه خاطرات

بدمینتون

من رشته بدمینتون را دوستارم واز پیش دبستانی تا الان به آن ادامه دادم واز پارسال تا امسال به صورت تیم ملی کار میکنم خیلی این ورزش سخت است چون انرژی زیادی را مصرف میکند ومن در شرایط سخت دارم به آن ورزش ادامه می دهم و اطمینان دارم که روزی قهر مان جهان خواهم شد ...
19 مرداد 1394

زنبور

امروز طاها پسر همسایه طبقه دوم  يك زنبور را وارد شيشه كرد بعد مامانش به او گفت: ان زنبور را ازاد كن بعد مامانش رفت تابه بچه کوچکش سر بزنه  حالا ما بچه ها مونده بوديم با زنبور ما هم از زنبور مي ترسيم چو نيش ميزند براي همين مجبور شديم از ديگران كمك بگيريم و ابروم مون رفت چون  وقتي خالم در شیشه را باز كرد زنبور بدون اینکه کسی را نیش بزنه فرار کرد   ...
17 مرداد 1394

استخر1

من امروز با دختر عموم رفتيم استخر از ساعت 10:45 تا ساعت 3:30 تو استخر بوديم خیلی بازي كرديم  دوست هاي قديمم را ديدم و كلي هم لذت بردم امروز مامانم به من چيز هاي زيادي ياد داد مثلا ركاب زدن نهار اونجا ميل كرديم نهارش افتضاح بود جكوزي و سوناي خشك رفتيم عععععععععععاااااااااااااااااااالللللللللللييييييييييي بود ...
16 مرداد 1394

بن تن

برادرم كارتون بن تن را دوست دارد براي همين خود را بن تن مي خواند   پدر و مادرم سعي ميكنند اسم واقعي خودش را به او ياد بدهند مگر او اين بن تن را ول ميكند مارا با اين بن تن گفتناش كلافه كرد حالا مادر انتظار ان روز هستيم كه بن تن را ول كند   ...
16 مرداد 1394

دوست

امروز با دوستي به نام داتا ميس اشنا شدم او با من همسن است ان تو تهران زندگي مي كند دختر بسيا خوب و بيسار باحالي است من وداتا ميس شوخ هستيم با هم بازي كرديم خواهرم را اذيت كرديم او مي شود دختر پسر عموي مامانم ...
15 مرداد 1394

كو چيكي

من براي اولين بار كه ماشين كنترلي ديدم رفتارم اينجوري شد: تا يك ذره جلو مي رفت من بدو بدو مي رفتم اشپز خانه چرا ؟ چون اشپز خانه مان يك پله داشت براي همين نمي تونست به اشپز خانه بياد بعد لبه پله مي شستم و تما شا مي كردم ...
14 مرداد 1394

بدون عنوان

يك روز بافاميل هامون سرميز نهار مي خورديم كه يك بوي بد امد بله خواهر م زير ميز خراب كاري كرده بود ما هم بايد هر هفته اين شرايط را تحمل مي كرديم تا خواهرم ادم بشه واي چه روزگار بد بويي بود ...
14 مرداد 1394

بدي هاي شب تاريك

الان نيمه شب است جلوي عكس باباي بابام هستم همه جا تاريك ،ستون و صندلي عكس تفنگ ساختند انگار از زير مبل سوسك هايي در مي ايد ازپشت پنجره روح مارا نگاه ميكند صداي يخچال ما را مي ترساند واي چقدر ترسناك ايا اتاق تاريك و سرد جاي امني است؟ ...
14 مرداد 1394